احزاب میانهرو در فرانسه
حزب اتحاد برای دموکراسی فرانسوی (یو.د.اف.) سرسلسله میانهروها
گروههایی که پیشتر از آنها به عنوان جریانهای اصلی و میانهرو یاد شد، به ابتکار والری ژیسکاردستن به هم پیوستند و حزبی را به وجود آوردند که بیش از دو دهه همه این جناحها را گردهم آورد. حزب یو.د.اف. که در سال 1978 اعلام وجود کرد، پرچمدار اصلی میانهروی در دهه نود بود. والری ژیسگاردستن که در سال 1974 به الیزه راه یافت پیروزی خود را مرهون حمایت ژاک شیراک جوانی میدید که در مجلس ملی فرانسه جمعی از نمایندگان مجلس را گرد هم آورده بود تا راه را بر فرانسوا میتران سوسیالیست ببندند. ژیسگاردستن این پشتیبانی را قدر شناخت و شیراک را به پاس تلاشش به نخست وزیری برگزید. اما دیری نپایید که ژاک شیراک راه خود را از رئیسجمهور جدا کرد و با کنارهگیری از سمتش نشان داد که راه و رسمش در سیاست با ژیسگاردستن یکی نیست. او خود را میراثدار واقعی ژنرال دوگل میدانست و به همین دلیل در سال 1976 حزب جدیدی به نام تجمع برای دموکراسی (ار.پ.ار.) به وجود آورد. در آن روزگار همه نیک میدانستند که شیراک قصد کاخ الیزه داشت و حزب را وسیلهای برای رسیدن به این آرزوی خود میدانست. پیروزی شیراک در انتخابات شهرداریها، کمی بعد از تشکیل حزبش و فتح کاخ شهرداری پاریس راه الیزه را بر او هموارتر کرد. ژیسگاردستن به ویژه پس از شکست نامزدش در انتخابات شهرداری پاریس، به خوبی دانست که برای ایستادگی در برابر بلندپروازی پرچمدار دوگل چارهای جز گردآوردن همفکران خود در یک سازمان حزبی ندارد. دست راستیهای گلیست دور شیراک گرد آمده بودند و دست چپیها هم احزاب قدرتمند خود را داشتند و رهبر پرآوازه ای به نام فرانسوا میتران، سوسیالیستها را به شدت امیدوار کرده بود. پس ژیسگاردستن میتوانست دست راستیهای مخالف گلیستها و میانهروهایی که در احزاب سوسیالیست، کمونیست و گلیست جایی برای خود نمیدیدند را فراخواند.این فراخوان در آستانه انتخابات پارلمانی 1978 انجام شد و حزب اتحاد برای دموکراسی فرانسوی (یو.د.اف.) اعلام وجود کرد. این حزب از به هم پیوستن مرکز دموکراتهای اجتماعی (س.د.اس.) (1)، حزب جمهوریخواه (پ.ار.) (2) و حزب رادیکال تشکیل شد. ژان لوکانوئه رهبر س.د.اس. دبیرکل حزب شد و دیگر رهبران احزاب، هر یک مسئولیتی را در اداره این حزب نوپا برعهده گرفتند (بره شون، 2004: 75). این اقدام ژیسگاردستن میوه داد و میانهروها توانستند در انتخابات پارلمانی 1978 به پیروزی خوبی دست پیدا کنند و 21/4 درصد آراء را به دست آوردند و در برابر گلیستها که 22/5 درصد آراء را از آن خود کرده بودند، به خوبی خودنمایی کنند. همانگونه که آمد، حزب یو.د.اف. در حقیقت فدراسیونی از سه جریان فکری و سیاسی بود. این سه جریان سیاسی میانهرو در قالب سه حزب مهم جلوهگر شدند. احزابی که رهبری والری ژیسگاردستن را به عنوان رهبر حزب جدید میانهرو پذیرفته بودند.
مهمترین احزاب تشکیل دهندهی یو.د.اف.
حزب یو.د.اف. در حقیقت فدراسیونی از سه حزب دوران خود بود. والری ژیسگاردستن با گردهم آوردن سه حزب، جمهوریخواه (پ.ار.) (3) که بعدها به دموکراسی لیبرال (4) تغییر نام داد، مرکز دموکراتهای سوسیال (س.د.اس.) (5) و حزب رادیکال معروف به حزب والوزی (6) (به دلیل جای گرفتن دفتر مرکزی حزب در والاواز) حزب اتحاد برای دموکراسی فرانسوی را تشکیل داد. به اختصار این سه پایه اصلی حزب اتحاد برای دموکراسی فرانسوی مرور میشوند.حزب رادیکال و جنبش رادیکالهای چپ (ام.ار.ژ.)
برای نخستین بار در سالهای معروف به مونارشی ژوئیه و بازگشت دوباره شاهان (7)، مردان سرشناسی مانند گارنیه پاژه، آرگو و لدریو رولین خود را «رادیکال» خواندند (8)، آنها از این روی این برچسب را برگزیدند که خواهان تحولاتی اساسی و بنیان برافکن و انقلابی بودند. پایهگذاران رادیکالیسم در فرانسه خود را فرزندان انقلاب میدانستند و خواهان برگشت بیچونوچرا به ارزشهای انقلابی بودند. افکار این گروه الهام بخش جناح چپ در فرانسه شد و حزب جمهوریخواه بسیاری از گرایشهایش را وامدار اندیشههایشان است.با تأسیس جمهوری سوم و پایان یافتن امپراطوری دومی که نوه ناپلئون بنا کرده بود، نسل دوم رادیکالها به قدرت رسید. این نسل را چهرههای شناخته شدهای چون، ژول سیمون، ژول فری، ژول گره و لئون گامبتا (9) نمایندگی میکردند. رادیکالهای این روزگار مواضعی معتدلتر داشتند و اندیشههایشان با انقلاب صنعتی سازگار بیشتری داشت. شاید به همین خاطر این گروه به فرصت طلبان (اپورتونیست) مشهور شدند. بسیاری از قوانین و تحولاتی که فرانسه در دوران جمهوری سوم به خود دیده است، ریشه در اندیشه این گروه به ویژه لئون گامبتا دارد. تا سال 1902 رادیکالها اگرچه دستی هم در قدرت داشتند، ولی بیشتر در نقش گروه اپوزیسیون ایفای نقش میکردند. در این سال رادیکالها برای رویارویی با جبهه کم و بیش متحد راست احزاب جدیدی در جبهه چپ با نام حزب جمهوریخواه، و حزب رادیکال سوسیالیست تشکیل شدند. با پیروزی احزاب دست چپی در سال 1902، به مدت چهار سال این جناح اصلیترین نقش را در عرصه سیاست آن روزگار بازی کرد.
تا پیش از جنگ جهانی اول، چهرههای برجستهای رهبری جریان رادیکال را عهدهدار بودند. رادیکالهای این دوران در پی جدایی دین از سیاست و به حاشیه راندن جناح راست و باقیمانده مونارشیستها بودند و از افکار انقلابی مانند آزادی اجتماعات و آزادی بیان دفاع میکردند. کومب (10) یکی از مهمترین رهبران فکری جریان رادیکالیسم در این دوران بود. او را فرانسویها به عنوان نماد مبارزه برای آزادی بیان میشناسند. از سال 1902 او قدرت را آزمود و سه حزب اصلی جناح چپ را رهبری کرد. ممنوعیت کنگراسیون از جمله اقدامهای او برای پیاده کردن نظام لائیک در فرانسه است. قانون مشهور سال 1905، مشهور به قانون جدایی کلیسا و دولت که همچنان از اصول بنیادین نظام جمهوریت در فرانسه است، در اصل ساخته و پرداخته و الهام گرفته از اندیشههای کومب است. اگرچه او در این سال قدرت را ترک گفته بود و اتحاد سه حزب اصلی این جناح نیز تا اندازهای از هم پاشیده بود، ولی قانون یاد شده الهام گرفته از اوست. از دیگر چهرههای نامدار رادیکالهای این دوران، ژرژ کلمانسو است. او پس از پیروزی رادیکالها در سال 1906 به عنوان رئیس شورا (رئیس دولت) برگزیده شد. او نماد مقابله با جناح راست و سوسیالیستها بود. در سال 1910 رادیکالها در انتخابات مجلس ملی فرانسه شکست خورده و قدرت را از دست دادند.
در سالهای نخست پس از جنگ جهانی اول، حزب رادیکال سوسیالیست در حاشیه بود و گرایشهای ناسیونالیستی و دست راستی فضای چیره آن دوران بود. اما از سال 1923 با رهبری اداوارد آریو (11) و تلاشهای دالایه (12) شرایط به سود حزب رادیکال سوسیالیست دگرگون شد. ادوارد آریو تا سال 1940 رهبری این حزب را برعهده داشت. در این دوران، رادیکالهای با موضعی معتدل و گرایشهایی گاه چپ و گاه راست توانستند پله پله به قدرت نزدیک شوند. رادیکالها موقعیت خوبی در مجلس یافتند و با سیاستهای کجدار و مریز و واقعگرایانه بر اریکه قدرت باقی ماندند. دوران طلایی رادیکالها پس از جنگ دوم جهانی به پایان رسید. در این دوران، نظام سه حزبی فرانسه رادیکالها را به حاشیه راند. سه حزب ام.ار.پ. (دموکرات مسیحیها)، حزب کمونیست و حزب اس.اف.ای.او (سوسیالیستها) صحنه گردان سیاست در این روزگار بودند. اداوار دالادیه و اوارد آریو میکوشیدند این مثلث را به مربعی با حضور رادیکالها تبدیل کنند. سرانجام در سال 1947 رادیکالها موفق به این امر شدند و ادوارد آریو به ریاست مجلس ملی فرانسه رسید. دوران هفت ماهه حکومت پیر ماندس فرانس را میتوان دوران طلایی حکومت رادیکالها در این سال دانست. ماندس فرانس با سیاستی معتدل توانست برخی از گرههای مهم دوران خود را بگشاید و چهرهای معتدل و با تدبیر از رادیکالیسم را بیافریند.
با به قدرت رسیدن ژنرال دوگل، این حزب بار دیگر به حاشیه رانده شد رادیکالها به شدت با همهپرسی سال 1926 ژنرال مخالفت کردند و در سال 1965 به دلیل ستیز با دوگل از نامزدی گاستن دوفِر سوسیالیست در انتخابات ریاست جمهوری پشتیبانی کردند. در سالهای 1967 و 1968 رادیکالها عضوی از اتحادیه جناح چپ بودند.
با تأسیس حزب سوسیالیست به وسیله فرانسوامیتران، رادیکالها پس از درنگ فراوان بین استقلال و گرایش به میانه (سانتر) و پیوستن به اتحادیه جناح چپ به رهبری فرانسوا میتران، سرانجام پیوستن به اتحادیه را برگزیدند. اما در سال 1973، با دو قطبی شدن عرصه سیاست بین چپ راست، رادیکالها اگرچه با قطب چپ همپیمان شدند، اما با انتشار اعلامیهای سیاستهای معتدلی را اعلام کردند و به خوبی در میانه چپ جای گرفتند. در این سال رادیکالها در کنگره فوقالعادهای تأسیس حزب جدیدی به نام رادیکالهای چپ (ام.ار.ژ) را اعلام کردند. روبرت فابر (13) رهبریای حزب را برعهده داشت و ضمن هم پیمان شدن با فرانسوا میتران، سیاستهای کاملاً میانهای را اعلام کرد. برنارد تاپی، در سال 1994 رهبری فهرست رادیکالها را با نام «انرژی رادیکال» برعهده گرفت و توانست جوانان زیادی را به سوی این حزب بکشاند. در سال 2002، رادیکالهای کریستیان توبیرا را به عنوان نامزد ریاست جمهوری به صحنه آوردند. رادیکال هیا چپ همچنان در تلاشند بین ارزشهای دست چپی مانند عدالت اجتماعی و آزادیهای فردی و لیبرالیسم جمع کنند و در بین جناح چپ و راست راهی میانه را به فرانسویها عرضه کنند.
حزب جمهوریخواه (دموکراسی لیبرال آلن مادلن)
یکی از مهمترین احزاب تشکیل دهنده یو.د.اف. حزب جمهوریخواه است. این حزب ادامه جریان راست سنتی در فرانسه است و دارای گرایشهای دست راستی معتدل و میانه است. این جریان در سال 1958 به نام جنبش جمهوریخواهان مستقل (14) اعلام موجودیت کرد. این حزب به وسیله والری ژیسگاردستن تأسیس شد و به عنوان حزب ژیسگارد شهرت داشت. پس از شکست ژیسگاردستن در سال 1981 و ناکامیش برای ماندن دوباره در الیزه، حزبش دچار بحران شد و فرانسوا لئوتار بازماندههای این حزب را در سال 1977 به نام حزب جمهوریخواه سازماندهی کرد. ژیسگاردستن توانست بار دیگر لئوتار را به حاشیه براند و رهبری حزب را به دست گیرد. پس از چندی، این حزب با نام جدید دموکراسی لیبرال در اختیار آلن مادلن قرار گرفت. حزب آلن مادلن حزبی دستراستی با مواضع لیبرال است. این حزب با دخالت دولت در امور اقتصادی مخالف است و خواهان کاهش تصدیگری دولت است. ردههای بالای دولتی، صاحبان صنایع و سرمایهداران مخاطب اصلی حزب هستند. این حزب مانند احزاب آمریکایی ماشین انتخاباتی است و در زمان بین انتخابات کمتر فعال است و تنها در هنگام برگزاری انتخابات در عرصه سیاست خودنمایی میکند.مرکز دموکراتهای سوسیال (س.د.اس)
سومین حزب تشکیل دهنده یو.د.اف. مرکز دموکراتهای سوسیال است. هواداران این حزب، در حقیقت میراثدار دموکرات مسیحیان پیشین هستند. این حزب در حقیقت اندیشههای دموکرات مسیحی و ترقیخواهی را در خود جمع کرده است. در فرانسه همواره جریانی دست چپی در درون کاتولیکهای مذهبی وجود داشت. چپیهای کاتولیک در سالهای پس از جنگ دوم جهانی از محبوبیت خوبی برخوردار بودند و رأی دهندگان زیادی را به سوی خود کشاندند. آراء این حزب در این سالها تا 25 درصد نیز میرسید. ژنرال دوگل نیز خود را از هواداران این حزب میدانست و برنامههای آن را قبول داشت. اختلاف بین دوگل و حزب ام.ار.پ. بر سر قانون اساسی جمهوری پنجم آغاز شد. رهبران این حزب در این باره با احزاب دست چپی همراه شدند و به همین دلیل درصد بالایی از دموکرات مسیحیها که هوادار سرسخت دوگل بودند، از این حزب روی برگرداندند و به دوگل پیوستند. پس از آنکه ژنرال دوگل حزب ویژه خود را تشکیل داد، ام.ار.پ. با بحرانی سخت روبرو شد. اما در سال 1966 ژان لوکانوئه بار دیگر هواداران این حزب را سازمانی دوباره بخشید و این حزب را با نام جدید مرکز دموکرات و پس از چندی مرکز دموکراتهای سوسیال (س.د.اس) بازسازی کرد. این حزب را بسیاری از پژوهشگران حزبی دست راستی و میانهرو میدانند که رگههایی از کاتولیسیم را در آن میتوان یافت. به همین دلیل و به سبب رویه میانهای که حزب در پیش گرفته بود، به یکی از پایههای یو.د.اف. تبدیل شد.افول یو.د.اف. و تشکیل حزب مودم
در انتخابات ریاست جمهوری سال 1995، حزب اتحاد برای دموکراسی به جای معرفی نامزد ترجیح داد از ادوارد بالادور در برابر ژاک شیراک پشتیبانی کند. پیروزی شیراک و ناتوانی حزب در معرفی نامزد را بسیاری افول حزب تفسیر میکنند. در پی اینشکست، والری ژیسگاردستن از رهبری حزب کناره گرفت و جایش را به فرانسوا لئوتار داد. جابهجایی انجام شده در اصلاحات ساختاری حزب چندان کارگر نشد و حزب اتحاد برای دموکراسی شکست سنگینی را در انتخابات پارلمانی سال 1997 آزمود. در این انتخابات شمارِ کرسیهای حزب از 209 به 109 مورد کاهش یافت (شارلت و دیگران، 1998: 217). ژاک شیراک پس از پیروزی دو چهره برجسته حزب اتحاد را در دولت نگاه داشت. فرانسوا بیرو به عنوان وزیر آموزش ملی باقی ماند و فیلیپ دوستو بلازی به مقام وزارت فرهنگ رسید. دوستو بلازی و بیرو، اگرچه در بسیاری از امور هم نظر بودند، اما درباره نقش و جایگاه حزب اتحاد و میانهروها یکسان نمیاندیشیدند. دوستوبلازی میانهروها را ادامه خانواده جناح راست و مکمل آن میدانست، ولی فرانسوا بیرو خواهان حزبی فراگیر از ژاک دولور تا ادوارد بادور با ماهیتی جدا و مستقل بود (رینهارد، 2007: 200).ریزش دوم در نتیجه انتخابات ریاست جمهوری سال 2002 رخ داد. برخلاف سال 1995 که همه احزاب وابسته به یو.د. اف. بر گرد یک نامزد جمع شده بودند، در این سال سه نامزد از این حزب به کارزار یکدیگر رفتند. فرانسوا بیرو، آلن مادلن و خانم بوتن در دور اول انتخابات حضور یافتند. پس از شکست در این انتخابات، درگیریهای داخلی آغاز شد و در نتیجه آن آلن مادلن و خانم بوتن حزب یو.د.اف. را ترک گفتند و به حزب یو.ام.پ. پیوستند. در درون مجلس هم وضع بهتر نبود. ناامیدی بر گروه پارلمانی یو.د.اف. نیز حکم میراند. کریستیان مییون (15) رئیس گروه پارلمانی حزب نیز این ناکامیها را برنتافت و از حزبش کناره گرفت و حزبی نو برای خود تأسیس کرد (اوبین، لوکمبت، 2004: 80). پس از این انتخابات، شمار زیادی از سران و چهرههای این حزب به این باور رسیدند که دوران حزب میانه سپری شده و راهی جز پیوستن به حزب اکثریت باقی نمانده است. دوستو بلازی رهبری این موج را عهدهدار بود و خود نیز چنین کرد. اما بیرو همچنان بر اندیشه خود پای میفشرد و بر این باور بود که میتواند با تکیه بر حزب میانهرو به الیزه راه یابد. نتیجه انتخابات ریاست جمهوری سال 2002 و به دست آوردن 6/8 درصد آراء اگرچه نتیجه درخوری نبود، ولی بیرو را به عنوان نامزدی سرسخت در افکار عمومی مطرح کرد. بیرو در این انتخابات مقام چهارم را از آن خود کرد و توانست آرلُت لاگیه و ژان پیرشوونمان را پشت سربگذارد.
انتخابات پارلمانی سال 2002، آزمون دیگری برای حزب اتحاد برای دموکراسی بود. پیروزی شیراک بسیاری از رهبران حزب میانه را متقاعد کرده بود که یو.د.اف به پایان عمر خود رسیده و همه میانهروها باید به حزب جدید شیراک (یو.ام.پ) بپیوندند. با وجود همه این فشارها، بیرو سرسختانه پایداری کرد و حزبش را از فروپاشی نجات داد. در این انتخابات او توانست 29 کرسی را از آن حزب خود نماید. این نتیجه برای او یک پیروزی به شمار میرفت چرا که روزنه امیدی برای ادامه زندگی حزبش بود. سرسختی فرانسوا بیرو رهبر یو.د.اف. در انتخابات محلی سال 2004 آشکارتر شد. در این سال بیرو در برابر موج ائتلاف با یو.ام.پ. ایستاد و از دادن فهرست مشترک خودداری کرد. او متهم اصلی شکست سنگین جناح راست و از دست رفتن چند شهر و بخش محسوب میشد. اما این سرسختی و پافشاری همچنان ادامه یافت و در انتخابات پارلمان اروپایی نیز این اتفاق تکرار شد. بیرو از ائتلاف نمایندگان حزبش در پارلمان اروپا در گروه پارلمانی نمایندگان فرانسوی خودداری کرد. به باور بسیاری، این اقدام بیرو موجب تضعیف موقعیت نمایندگانی فرانسوی در پارلمان اروپا شد. تا آنجا که برخی از واژه ظهور «میانه افراطی» سخن راندند و بیرو را مرکزگرایی افراطی نام دادند (سلاما (16) فیگارو، 22 مارس 2004). با این وجود، دو انتخابات پارلمان اروپایی و انتخابات محلی سال 2004 برای بیرو چندان ناامید کننده نبود؛ چرا که حزبش تواست 12 نماینده به شورای مناطق بفرستد و نسبت به سال 1998، 5/6 درصد آراء بیشتر را از آن خود نماید. در انتخابات پارلمان اروپایی نیز رشد 12 درصد آراء حزب یو.د.اف. بارقه امیدی برای فرانسوا بیرو بود. نتایج این انتخابات این امید را ایجاد کرد که حزب میانه همچنان زنده است و شاید فرانسویهای خسته از چپ و راست بدنبال آزمون راهی نو به عنوان راه سوم باشند. بیرو با چنین آرزویی خود را برای انتخابات ریاستجمهوری سال 2007 آماده میکرد.
مقاومت بیرو میوه داد و انتخابات ریاستجمهوری سال 2007 و به دست آوردن بیش از 18 درصد آراء بسیاری را شگفتزده کرد. بیرو پس از اعلام نتیجه دور اول سر از پا نمیشناخت و اعلام کرد که دوران نظام دوقطبی به پایان رسیده و دوران جدیدی آغاز شده است. در این زمان، اعضا و هواداران حزب میانهرو دو راه در پیشروی خود میدیدند. جمعمی با تشکیل گروه تازهای به نام راست نو به حزب یو.ام.پ. روی آوردند و گروه دیگر به حزب تازه تأسیس فرانسوا بیرو به نام جنبش دموکرات با نام کوتاه مودم پیوستند. (17)
اکولوژیستها (سبزها)
بهار 2010 را شاید بتوان بهار اکولوژیستها در فرانسه دانست. اکولوژیستها یا سبزها که پس از یک دوران به نسبت طلایی روزگار افولشان را سپری میکردند، بار دیگر انتخابات ماه مارس 2010 سر برآورند و بارقهای از امید برای هواداران خود آفریدند. در این انتخابات، سبزها با به دست آوردن نزدیک به 12 درصد آراء به یکی از آرزوهای دیرین خود رسیدند و توانستند خود را از سومی بین چپ و راست بخوانند. دور دوم این انتخابات جشن پیروزی سبزها بود؛ چرا که همه نگاهها به آنها دوخته شده بود تا ائتلاف خود را با یکی از دو حزب اصلی چپ و راست اعلام کنند. همانگونه که انتظار میرفت، در جلسات طولانی بین دو مرحله، سرانجام اکولوژیستها خود را هم پیمان خانم مارتین اوبری رهبر حزب سوسیالیست اعلام کردند تا شکستی سخت را برای دست راستیها رقم زنند. سبزها اگرچه خود را فراتر از چپ و راست میدانند، ولی سالهاست که تکلیف خود را روشن کرده و در سرگردانی بین دو قطب اصلی احزاب سیاسی به دامان چپیها غلطیدند و در ائتلافهای خود همواره چپ را بر راست ترجیح دادند. با او وجود، آنها اگرچه خود را به گرایشهای دست چپی نزدیکتر میدانند، ولی بر این باورند که دغدغه اصلی آنها، یعنی محیط زیست و اکولوژی مسئلهای فراتر از شکاف سنتی بین چپ و راست است. به همین دلیل، آنها در آرزوی ارائه راه سومی به فرانسویها هستند و انتخابات 2010 این امید را در آنها دو چندان کرده است.ماجرای جنبشی به نام «سبز» در فرانسه از روزگاری آغاز شد که جمعی نگران از دستکاریهای بشر در طبیعت، انجمنی به نام «دوستداران زمین» را تأسیس کردند. این جنبش که در سال 1970 سامان یافت، در آغاز آرزوی حضور در عرصههای پرجنجال سیاست را نداشت. اما نامزدی رنه دوموند در انتخابات ریاست جمهوری سال 1974، هواداران سبزها را خواسته و یا ناخواسته به دنیای سیاست کشاند (18). برای پشتیبانی از این دوستدار طبیعت، دوستداران زمین سازمانی را به نام «جنبش اکولوژیست» در منطقه مونتارژی (19) به وجود آورند. نخستین سازمان اکولوژیستها در حقیقت ستاد تبلیغاتی بود که تنها دامنهای محلی داشت و همچنان از پذیرش نام حزب سیاسی پروا داشت (شارلت و دیگران، 1998: 202).
در دهه هفتاد اکولوژیستها همچنان زندگی بدون حزب سیاسی را آزمودند و گاهوبیگاه به بهانه دفاع از طبیعت و زمین خودی نشان میدادند. این جنبش بیشتر در سطوح محلی، دوستداران طبیعت و زمین را بر علیه طرحهای آلوده کننده طبیعت بسیج میکرد. راهپیمایی و تحصن بر ضد تأسیسات هستهای، آلودگیهای ناشی از تسلیحات نظامی، آلودگی دریاها و مانند آن نمونههایی از فعالیتهای سبزها در این دهه بود. اما به تدریج دوستداران زمین به این باور رسیدند که برای رسیدن به خواستههایشان چارهای جز حضور فعال در عرصههای سیاسی را ندارند. در سال 1979 «جنبش اکولوژی سیاسی» اعلام وجود کرد و همانگونه کخه از نامش برمیآید، به دنبال تأثیرگذاری بر دنیای سیاست بود و در سال 1980 «کنفدراسیون اکولوژی» برای سازماندهی سبزها تأسیس شد. کنفدراسیون با سیاسی شدن این جنبش مخالف بود و برخلاف جنبش اکولوژی سیاسی، حزبی شدن جنبش اکولوژیست را برنمیتافت. اما دیری نپایید که این دو نگاه در اصل تشکیل حزب سیاسی همداستان شدند. جنبش اکولوژی سیاسی در سال 1982 رسماً خود را حزب نامید و به نام «سبزها حزب اکولوژیست» تغییر نام و سازمان داد. کنفدراسیون با پذیرش این سیاسی شدن و اعلام همکاری با سبزها با حفظ نام خود، هماهنگی سازمانها و انجمنها اکولوژیست را عهدهدار شد.
سرانجام در سال 1984 در کنگره کلیشی، این دو سازمان در هم ادغام شدند و حزب اکولوژیست را به وجود آوردند. اما هسته اولیه این جنبش؛ یعنی دوستداران زمین ترجیح دادند راه خود را جدا کنند و حزب دیگری به نام «نسل اکولوژِی» را آفریدند.
انتخاباتهای اروپایی و شورهای شهر سال 1989 نخستین آزمون مهم این حزب نوپا بود. در این انتخابات، اکولوژیستها با به دست آوردن 10 درصد آراء امید فراوانی برای ادامه زندگی سیاسی خود یافتند. اکولوژیستها با شعار «نه چپ و نه راست» آغاز کردند و خود را راه سوم اعلام کردند. اما نتایج انتخابات سال 1993 نشان داد که با چنین مواضعی، امیدی برای موفقیت نیست. به همین سبب، رهبر جنبش ناگزیر به کنارهگیری شد تا با رهبری جدید اکولوژیستها بتوانند خود را هوادار سوسیالیستها اعلام کنند. بدینترتیب، دومینگ ووآنه (20) رهبری حزب را عهدهدار شد و در سال 1995 هنگام انتخابات ریاستجمهوری، شمار اعضای حزب به ده هزار نفر رسید. خانم ووآنه در این انتخابات موفق به جمعآوری پانصد امضای لازم برای نامزدی شد و در دور نخست 3/32 درصد آراء را کسب کرد. در انتخابات شهرداریهای همین سال، سبزها موفق به ارائه 160 فهرست مستقل و 150 فهرست مشترک با جناح چپ شدند. فهرستهای مستقل حزب توانست در مجموع 6/5 درصد آراء را به دست آورد که نسبت به سال 1989، 2/5 درصد کاهش را نشان میداد.
در انتخابات مجلس ملی سال 2007، سبزها در 445 حوزه انتخابیه نامزد معرفی کردند و در مجموع 5/2 درصد آراء را از آن خود کردند. برای نخستین بار بیست نامزد سبزها توانستند به دور دوم راه یابند. در این انتخابات، پیمان همکاری بین سوسیالیستها و سبزها به امضا رسیده بود و سوسیالیستها از 30 نامزد سبزها در دور نخست حمایت کرده بودند. در نتیجه این انتخابات، 6 سبز و به مجلس ملی راه یافتند و با شکست حزب ژاک شیراک و نخست وزیری لیونل ژوسپن، خانم ووآنه به سمت وزیر محیط زیست و آمایش سرزمینی رسید و سبزها برای نخستین بار به دولت راه یافتند.
در انتخابات شوراهای مناطق سال 1998، سبزها دارای 74 نماینده و در انتخابات کانتونهای همین سال نیز با کسب 7/66 درصد آراء دارای 10 نماینده شدند. انتخابات پارلمان اروپایی سال 1999 نشان از پیشرفت روزافزون این حزب دارد. کسب 9/72 درصد آراء و فرستادن 9 نماینده به پارلمان اروپا وضعیت حزب را بهتر از گذشته میکرد. اما سال 2001 سالی سرشار از کامیابی برای دوستداران طبیعت بود. در این سال در انتخابات شوراهای شهر، سبزها با 11/8 درصد آراء 33 شهرداری را فتح کردند. در این سال خانم ووآنه از وزارت کناره گرفت و جایش را به ایو کوشه داد تا سبزها هم چنان در دولت نمایندهای داشته باشند.
انتخابات ریاست جمهوری سال 2002 آزمایشی دیگر برای سبزها بود. در این انتخابات، نوئل مامر (21) توانست با گذر از حد نصاب 5 درصد و با کسب 5/2 درصد آراء پیروزی بزرگی را از آن سبزها نمایند. به دست آوردن 1495901 رأی در این انتخابات، اکولوژیستها را به یکی از نیروهای مهم سیاسی فرانسه تبدیل کرد. در انتخابات مجلس ملی همین سال، سبزها در همه 577 حوزه نامزدی به نام سبز داشتند. در انتخابات پارلمان اروپایی سال 2004، سبزها با کسب 7/2 درصد آراء، 6 نماینده به پارلمان اروپا فرستادند.
گفتمانهای درون حزبی
معمولاً از سبزها به عنوان یک جریان سیاسی متحد سخن گفته میشود، اما حقیقت جز این است و سبزها در درون خود گفتمانها و دسته بندیهای زیادی را شاهدند. همانگونه که پیشتر آمد، «نسل اکولوژی» یکی از جریانها و گفتمانهای درون جناحی است که از آغاز با تشکل حزبی سبزها فاصله گرفت. بریس للوند که این تشکل را در سال 1990 آفرید، در این اندیشه بود که با گردآوردن میانهروها، سوسیالیستها و اکولوژیستها در برابر حزب سبزها بایستد و به صورت قدرت برتر این جناح درآید. این تشکل با نام کوتاه ژ.ای برخلاف حزب سبزها از سازمانی تمرکزگرا برخوردار است. بریس للوند معتقد به سیاستهای واقعگرایانه برای حفظ محیط زیست است و بر این باور است که صنعتی شدن و توسعه لازمه پیشرفت است و نمیتوان به بهانه محیط زیست با آن ستیز کرد. او معتقد است که باید رشد صنعتی را با پاسداری از محیط زیست سازگاری داد و توسعه به گونهای صورت پذیرد که بدان آسیبی نرسد (شارلت و دیگران، 2004: 236). از نظر سیاسی برخلاف سبزها که به سوسیالیستها گرایش دارند، بریس للوند به گلیستها و لیبرالها تمایل بیشتری نشان میدهد و حتی در انتخابات سال 1995 از ژاک شیراک پشتیبانی کرد.دستهبندی دیگر در سال 1994 رخ داد. در این سال آنتوان وشتر (22)، از رهبری حزب کناره گرفت و حزب دیگری به نام جنبش اکولوژیستهای مستقل (او.ای.آی.) را تأسیس کرد. او اکولوژیستها را جریانی نه چپ و نه راست میدانست و با پیوستن این حزب به هر کدام از احزاب دست چپی و دست راستی به شدت مخالف بود. از دیدگاه او، مسئله محیط زیست خود به تنهایی موضوعی بسیار مهم است و نباید در حاشیه دستهبندیها و شکافهای سیاسی دیگر قرار گیرد. در جناح راست هم، البته به ابتکار سران جناح راست احزاب و باشگاههای کوچکی به نام دفاع از محیط زیست واکولوژی به وجود آمد. «اکولوژی آبی» نمونهای از حزبی است که با هواداران بسیار اندک به منظور تلاش برای جدا کردن اکولوژیستها از جناح چپ به وجود آمد.
احزاب حاکمیتگر
اتحادیه اروپایی زمانی یکی از اصلیترین مسائل بین احزاب سیاسی بود. اما امروز، گروهها و احزاب سیاسی از این مسئله تقریباً گذشتهاند و اصل اتحاد اروپا را پذیرفتهاند. اما در پس این اجماع، چگونگی پیوستن به این اتحادیه همچنان بحث انگیز و اختلافی است. به تدریج اندیشههای فراملی و اروپامحور فراگیر شد و ناسونالیسم فرانسوی با چالشی جدی روبهرو شد. از بین رفتن پول فرانسه، نظام پولی و اقتصاد اروپایی و پیروزی بی چون و چرا از سیاست خارجی، بروکسل را جایگزین دولتهای ملی گذشته کرد. به تدریج برخی از رهبران مشهور سیاسی بر ضد این موج برخاستند و خواهان حفظ هویت فرانسوی و احیای حاکمیت فرانسه بر سرنوشت خویش شدند. این دسته از احزاب سیاسی خود را فرا جناحی و در افقی بالاتر از شکاف سنتی چپ و راست میدانند. اوبین و لوکومبت این احزاب را حاکمیتگرا (23) نام دادهاند (اوبین ولوکومبت، 2004: 87).جنبش برای فرانسه (ام.پ.اف.)
نمونه آشکار این دسته از احزاب است. جنبش برای فرانسه به وسیله فیلیپ دوویلیه در سال 1994 تأسیس شد. دوویلیه که در نهایت در جناح راست جای میگیرد، اصل اتحادیه اروپا را میپذیرد ولی با آنها که در اندیشه ایجاد سرزمین اروپایی (ارولند) هستند، به شدت در ستیز است. از دیدگاه دوویلیه، هواداران قانون اساسی اروپایی هویت ملی فرانسویها را سخت به چالش کشیدهاند. او قانون اساسی اروپا را از بین برنده حاکمیت ملی فرانسه و در تضاد با اصول جمهوریت میداند (دوویلیه، 1998: 73). او قانون اساسی اروپا را توطئهای بر ضد حاکمیت ملی کشورهای اروپایی از جمله فرانسه میداند. حزب دوویلیه توانست در انتخابات پارلمان سال 2004 با به دست آوردن 6/7 درصد جایگاهی در پارلمان اروپا بیابد.جنبش جمهوریخواه و شهروندی (ام.ار.اس) دومین حزب این گروه است. حزب ام.ار.اس به نام حزب ژان پیر شوونمان مشهور است. ژان پیر شوونمان پس از انتخابات ریاستجمهوری سال 2002 هوادارانش را در چارچوب حزبی جدید گردهم آورد. ژان پیر شوونمان نماینده جریان سوسیالیستهای جمهوریخواه در درون حزب سوسیالیست بود و در زمره گرایشهای دست چپی درون حزب سوسیالیست جای میگرفت. شوونمان از جمله مخالفان جنگ اول خلیج فارس بود و آن را «جنگی برای مطامع استعماری و برای به دست آرودن نفت و پیاده سازی نظریه برخورد تمدنها» میدانست (اوبین ولوکومبت، 2004: 88). شوونمان همچنین از مخالفان سرسخت معاهده ماستریخت بود و آن را نقض آشکار حاکمیت مردم فرانسه بر سرنوشتشان میشمرد. شوونمان هوادارانش را نخست در سال 1993 در حزبی به نام جنبش شهروندان گردهم آورد و در سال 1997 در اتحادیه «چپ به صورت جمع (24)» شرکت نمود. البته او اعلام کرد که اختلاف نظرهای اساسی با دیگر همپیمانان دست چپی خود دارد و زیر سئوال رفتن حاکمیت فرانسویان را به هیچ بهانهای برنمیتابد. در سال 2003، او همه هوادارانش را در جنبش جمهوریخواهی و شهروندی جمع کرد و «جنبش شهروندان» را با نام تازه بازسازی کرد.
تجمع برای فرانسه (ار.پ.اف): باز هم ژنرال دوگل
در ژوئیه 1992 نیکلا استوکر دانشجوی انستیتوی علوم سیاسی پاریس انجمنی را برای احیای اندشههای دوگل و سنتهای فرانسوی تأسیس کرد. بدینترتیب تشکلی به نام «تجمع برای فرانسه» پای به عرصه وجود گذاشت. شارل پاسکوآ که شخصیتی شناخته شده در فرانسه است، در سال 1998 از جناح راست فاصله گرفت و جریانی نو را به وجود آورد. او که خود را به آرمانهای دوگل وفادار میداند، نام همین انجمن را با موافقت مسئولینش برای حزبش برگزید. اهمیت این نام، ریشه در تاریخ گلیسم در فرانسه دارد. نخستین حزب ژنرال دوگل به همین نام تشکیل شد و امروز هم آنهایی که در پی زنده کردن اندیشههای او هستند این نام را ترجیح میدهند. شارل پاسکوآ در سال 1999 با فیلیپ دوویلیله هم پیمان شد و برای انتخابات اروپایی فهرستی مشترک ارائه کردند. به دست آوردن 13 درصد آراء در این سال پیروزی بزرگی برای این دو جریان سیاسی بود. پاسکوآ و دوویلیه درباره اروپا مانند هم میاندیشیدند. تجمع برای فرانسه با کم رنگ شدن حاکمیت فرانسه مخالف است و معاهده ماستریخت و آمستردام را با منافع ملی فرانسویها ناسازگار میداند. پاسکوآ بر این باور است که اتحادیه اروپا راهی را در پیش گرفته که سرانجامش از بین رفتن دولت ملتهاست. برای هواداران این جنبش، دوران کنونی با سال 1945 همانندیهای فراوان دارد. در آن دوران آلمان حاکمیت ملی فرانسه را به چالش میکشد و در حال حاضر پدیده ای به نام «اورولند» و در نتیجه سیاستهای همانندسازی و ادغام در اتحادیه اروپا هویت فرانسوی سخت به خطر افتاده است. از بین رفتن مرزها، پول فرانسوی و تلاشهایی که برای ادغام فرهنگ فرانسه در فرهنگ جهانی و اروپایی میشود، ملیت فرانسوی سخت در آستانه از بین رفتن قرار گرفته است.به تدریج، به ویژه پس از انتخابات اروپایی جبهه دوویلیه و پاسکوآ دچار دودستگی شد و سرانجام در سال 2000 به جدایی این دو از هم انجامید. فیلیپ دوویلیه ترجیح داد به حزبی که خود پیشتر تأسیس کرده بود، بازگردد و راهش را از پاسکوآ جدا کند.
پاسکوآ در تلاش بود تا در انتخابات ریاستجمهوری سال 2002 نامزد شود. اما پرونده سوء استفاده مالی حزبش و مسائلی که برایش پیش آمد، موجب شد تا نتواند 500 امضای لازم را برای نامزد شدن جمعآوری کند و در نتیجه از نامزدی بازماند. شکست سنگین در انتخابات مجلس ملی فرانسه در سال 2002 و کشیده شدن به دادگاه در سالهای 2004 و بعد از آن، سرنوشت مبهمی را برای این حزب به وجود آورد (اوبین ولوکومبت، 2004: 88).
پینوشتها
1. Centre des démocrates sociaux (CDS)
2. Parti Républicain (PR)
3. Parti républicain (PR)
4. Démocratie libérale
5. Le Centre des Démocrates sociaux (CDS)
6. Valoisien
7. Restauration
8. Garnier-Pagès,Arago, Ledru-Rollin
9. Jules Simon, Jules Ferry, Jules Grévy et Léon Gambetta
10. Combes
11. Edouard Herriot
12. Edouard Daladier
13. Robert Fabre
14. Mouvement des Républicains indépendants
15. Ch. MIllon
16. -A-G Slama
17. Mouvement démocratique (MoDem)
18. René Dumont
19. Montargis
20. Dominique Voynet
21. Noël Mamère
22. Antoin Waechter
23. Souverainiste
24. Guche Pluriell
ایوبی، حجت الله؛ (1393)، سیاست و حکومت در فرانسه، تهران: مؤسسهی انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}